خوب یا خوش؟

انسان موجودی اجتماعیست که سعادت فردی او در گرو سعادت اجتماعی و سعادت اجتماعیش متضمن سعادت فردیش است.افراد سعادتمند در جامعه سعادتمند زندگی میکنند و برای نیک بختی جامعه باید تک تک افراد آن  سعادتمند باشند.هر کس با تعریفی خاص که از سعادت در ذهن خود دارد سعی در برآوردن آن می نماید.ولی همین تعریفهای متفاوت و گاها متضاد ،خود دلیلی برای دوری از سعادت اجتماعی بشر شده است.

بسیاری از افراد خوشبختی را با خوشی اشتباه گرفته و تصویر آنان از خوشبختی تنها کسب خوشیهای لحظه ایست.اما برای خوشبختی به تعریفی بسیار متعالی تر از خوشی و لذت نیازمندیم که با عمل به آنها خوشبختی اجتماعی و در نهایت خوشبختی دنیا را می توان شاهد بود...تعاریفی همچون خوب و خوبی که وجدان انسان بدون نیاز به واسطه، کاملا آنها را درک کرده وفضائل مصادیق آن جدای از تعاریف مصادیق آن برایمان قابل فهم است.برای مقایسه سعادت بشر از موضع خوبیها و موضع خوشیها ابتدا تعاریفی را از این واژه ها بیان می کنیم..

 

خوب و بد دو تعریف متنازع از امور است که نسبی بودن هر کدام از آنها را در مصادیق مختلف می توان دید.انسانها بر اساس شرایط حاکم فکری و منفعت خود هر پدیده را به خوب  یا بد تقسیم می کنند.مثلا همه ما قباحت آدم کشی را می دانیم ولی در شرایطی خاص کشتن همنوع نوعی فضیلت محسوب میشود..شرایطی مانند دفاع از کشور و راندن مهاجمان..پس در اینجا خوب یا بد بودن این عمل بستگی به تعریفی دارد که ما از مصادیق آن در شرایط مختلف کرده ایم..برای سنجش خوب و بد برای همه شرایط ، باید آن را به یک تعریف خاص و روشن تر ارجاع دهیم که بنده "هر چیز که عشق به هستی و آفرینش و انسانیت را به دنبال داشته باشد خوب،و غیر آن را بد"  می نامم.

 

بازتاب پدیده های بیرونی و درونی بر اعماق وجود ما خود پدیده ایست که بصورت احساس نمود پیدا می کند.بعضا این احساس خوشایند ماست که در تعریفی به نام "خوشی" میگنجد.از آنجایی که انسانها منفعت طلب هستند،سعی بر انجام کارهایی دارند که بازتاب آن کارها احساس خوشی را برایشان به همراه داشته باشد.

احساس خوشی حالتی درونیست که در اثر تطابق حدوث پدیده های عینی با پدیده های ذهنی مطلوب ما بوجود می آید.دستیابی به خواسته های درونی حس خوشی را به همراه دارد که این خواسته ها می توانند اهدافی کوتاه مدت و یا طولانی مدت باشند.پس متعاقبا خوشیها بر دو نوعند...خوشیهای گذرا و خوشیهای ماندگار..

خوشیهای گذرا: انسان می تواند در مقطعی از زمان عملی انجام دهد که احساس سرمستی و خوشی عایدش شود ولی به محض گذر از این مقطع تمام آن حالت از بین رفته و چیزی از آن باقی نمی ماند.خوشیهای گذرا که اهداف آن مقطعیست می تواند با عشق به هستی و آفرینش و انسانیت مغایرت داشته باشد...مانند استفاده از قرصهای روان گردان که در مقاطع کوتاهی انسان را به سر حد لذت می رسانند و یا کارهایی مثل استهزا دیگران و یا حتی شکار پرنده ای صرفا برای تفریح.... اما آیا این گونه اعمال با خوبی نیز تطابق دارند؟؟طبعا خیر..شاید دلیل اصلی گذرا بودن آن نیز همین است که موازی با خوبیها نیستند.

خوشیهای ماندگار:خوشی های ماندگار آنیست که شامل مقاطع زمانی نبوده و تداوم تاثیر آن بر زندگی به صورت همیشگی باشد.گاها انسان فارغ از انگیزه ایجاد خوشی،کارهایی را انجام می دهد که ماحصل آن کارها احساس شور و شعف را نیز به همراه دارد.این کارها ،کارهای خوب نامیده میشود که همسویی آن با انساندوستی و عشق به آفرینش را میتوان مشاهده کرد.خوشی حاصل از این خوبی می تواند همیشه در ذهن مانده و خود انگیزه ای برای انجام خوبیهای دیگر شود و ضمیر ناخودآگاه انسان را برای خوش بودن به سمت خوب بودن سوق دهد و به وضوح می توان تاثیر متقابل خوب بودن و خوشی های ماندگار را حس کرد...نمونه هایی از آن را  می توانیم کمک به همنوعان، عشق به همسر و والدین، و یا حتی گرفتن دست سالخورده ای برای رساندنش به آن سوی خیابان نام ببریم...

 

 

بشر ذاتا آزمند و برتری جو است و برای برآوردن امیال نفسانی خود دست به هر ناشایستی می زند.لذتها در وجود انسان فانی و وابستگی آورند و انسان باید برای کسب آرامش دست به ارضای وابستگی ها بزند..اما ارضای وابستگی ها، بالاخص خوشیهای گذرا در موارد زیادی همراه با عصیان بوده و از شرایط عشق به انسانیت و آفرینش تخطی می کند.و باعث فاصله گرفتن انسانها از شرایط انساندوستی شده و مانع از دستیابی به سعادت جمعی بشر می شود..

بر این باورم که ما برای خوبیها آفریده شده ایم نه خوشیها.. و این خوبیهاست که ما را در زمین خلیفه الله می کند(1)... به هیچ وجه قصد نفی خوشیها حتی از نوع گذرا را نداریم،اما از آنجا که سعادت اجتماع رابطه مستقیم با عملکرد افراد آن جامعه دارد،آیا می توانیم هر نوع خوشی را حتی به قیمت اضمحلال اجتماع و اخلاقیات،تجویز نماییم؟؟

در این بحران معنا،تغییر نوع نگرش انسانها در مورد اهداف زندگی از موضع خوشیها به موضع خوبیها،میتواند تحولاتی بدیع در جوامع انسانی بوجود بیاورد که با احتراز از اعمال منافی انساندوستی و رویکرد به عشق به آفرینش و خوبیها،به جای خوشیها،همه انسانها در کنار هم سعادت را احساس کنیم .

 

 

 

(1)پی نوشت:قصد نداشتم این مقوله را از منظر دین بررسی کنم