پیام بزرگمهر

تعمقی بر مجهولات و نگرشی دیگر بر زیستن

پیام بزرگمهر

تعمقی بر مجهولات و نگرشی دیگر بر زیستن

زندگی به روایت مرگ

به محض ورود انسان به دنیا شمارش معکوس زمان زندگی اش آغاز می شود.شمارشی که از یک عدد نامعلوم شروع شده و با حرکت زندگی به سوی جلو،آن شمارش به سمت عقب حرکت و غایتا با عدد صفر یا همان اتفاق مرگ، پایان می یابد.رقم آغازین این شمارش هنگامی محرز می شود که به عدد صفر رسیده باشد،اما آن وقت دیگر فرد متوفی در دنیا نیست و فقط بازماندگانند که از طول عمر او آگاه می شوند.

همه انسانها بنا به تجربه دیدن مرگ دیگران،می دانند روزی رخت از جهان بر خواهند بست،لذا این دانسته فقط در حد اطلاع است و هیچ گاه به باور و تصوری از مرگ خود نمی انجامد...لحظه ای خود را مرده تصور نمائید..و یا لحظه دفن خود را در گور مجسم نمائید..هنگامی که خویشان بر بالای سرمان ایستاده و بر جسدمان می گریند..وقتی که دستمان از همه دنیا کوتاه گشته و خاک قبر ماُمن جسممان شده....

همه اینها حقیقتی است که در یکی از روزهای آینده به وقوع خواهد پیوست.این دقیقا همان نقطه صفر شمارش معکوس زندگیمان است که هیچگاه تصورش را نمی کردیم،هر دم خود را استثنا پنداشته و بین خود و مرگ،فاصله ای نزدیک نشدنی می دیدیم و آن را متعلق به دیگران می دانستیم...همین جاودانه پنداشتن خود سبب اهمال و سهل انگاری ما برای امورات زندگی و از دست دادن زمان و بطالت در آن است....

 

بنا به عادت،برای سنجش عمر یک کمیت را در نظر گرفته و آن را به یک عدد، نسبت می دهیم که "طول عمر" نام دارد.ولی اصل زندگی چیزی غیر از یک کمیت و عدد است...آنی که اهمیت دارد کیفیت زندگی می باشد..ممکن است کسی 80 سال عمر کند ولی حاصل عمر او بسیار کمتر از یک فرد 40 ساله باشد..و برعکس،یک انسان 30 ساله آنقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشته باشد که یک فرد 70 ساله نداشته..

برای درک بهتر زندگی لحظه ای فکر کنید چیزی به نام عدد و رقم وجود ندارد..آنگاه برای سنجش عمر حواس خود را به کیفیت ها معطوف کرده،عملکرد و دستاورد هر فرد در طول زمان زیستن را ملاک و معیار زندگی اش قرار می دهیم... و به جای اینکه بگوئیم این فرد 80 سال عمر کرد،از کرده ها،نکرده ها،دست آوردها،آرزوها،افکار و ...  او سخن می گوئیم که همانا اصل زندگیش بوده..... با این بینش، به جای آرزوی 100 سال طول عمر برای خود،آرزوی رسیدن به آرزوهایمان در هر مقدار عمری که داشته باشیم می کنیم(زیرا مهم رسیدن به خواسته های کیفی زندگی است)

اما امر مسلم اینکه هیچ تضمینی برای زنده ماندن و رسیدن به آرزوها نیست،و همیشه فرصت کمتر از آنی است که در تصور ما نقش بسته... شاید با یک تحلیل ساده بتوانیم این واقعیت را بهتر لمس کنیم...:

 

 

اگر یک انسان 60 سال عمر کند،یک سوم آن،یعنی معادل 20 سال از آن را در خواب می گذراند و عملا 40 سال از آن باقی می ماند...

از این 40 سال باقی مانده،مطنئنا یک سوم آن را نیز برای کار و تلاش برای گذران زندگی باید در نظر گرفت،که معادل 20 سال عمر،یعنی 8 ساعت در روز است..

و 20 سال دیگر باقی می ماند که این 20 سال ،زمان فراغت از خواب و کار است..یعنی معادل 8 ساعت در روز...

بطالت زمان به دلیل تصور زندگی دائمی، یکی از عادتهای مضر انسانهاست..از این زمان 8 ساعته در روز ،مقدار زیادی صرف خوردن،استحمام،ماندن در ترافیک،و... می شود،و شاید در خوشبینانه ترین حالت 4 ساعت آن یعنی معادل 10 سال از یک زندگی 60 ساله باقی بماند...

این اعداد و ارقام برای یک زندگی 60 ساله بود...اگر شما 20 سال داشته باشید،3/6 سال و اگر 30 سال داشته باشید،دقیقا 5 سال از این فرصت طلایی را در اختیار دارید(البته به شرطی که یک زندگی 60 ساله برای خود مجسم کنید)...گمان نمی کنم زمان زیادی باشد..از همین زمان مانده نیز نمی شود به طور کامل بهره برد..زیرا روزمرگی و کشیده شدن دامنه گرفتاریهای زندگی به اوقات فراغت، باعث زایل شدن آن می شود..

پس شما به دنیا می آیید،می خوابید، می خورید، کار می کنید ،که زمام این زمان 10 ساله عمر خود را به دلخواه خود در دست بگیرید و آرزوهای خود را در آن لحظات یافته و احساس کنید..

نیم نگاهی به زندگی خود بیندازید..آیا قدر این زمان را می دانید؟؟این 10 سال طلایی عمر با هم یکجا جمع نشده ،بلکه به صورت منفصل و پراکنده در زندگیمان پخش شده...  هر ثانیه ای که می گذرد یک ثانیه از عمرمان کم می شود.. بسیاری از همین لحظات مانند قطرات آب از دستمان می چکند و هر لحظه مشتمان خالی تر می شود...

 

به یاد داشته باشیم صفر شمارش معکوس زندگی ممکن است هر آن سر برسد... با مرگ تمام افکار،آرزوها،اعتقادات،اندیشه های فردا... بریده شده و نیمه تمام باقی می ماند..سعی کنیم زودتر کارها را تمام کنیم...

 

                      

 

موسیقی و بازی

امروز وقتی کامنت ارسالی یک دوست را خواندم،فرصت را مناسب دیده تا از حال و هوای مباحث مفهومی و ثقیل خارج شده  و کمی به علایق روزمره خود بپردازم...این کامنت نوعی کارت دعوت بود که سرکار خانم بانوی کنگی بنده را مورد لطف خویش قرار داده ، به گونه ای بازی  فراخوانده و خواسته بودند هفت آهنگ برتر مورد علاقه خودم را نام ببرم.. و از هفت دوست دیگر نیز دعوت کنم تا آنها نیز وارد این بازی شوند...

واقعا کار دشواریست،نام بردن از هفت آهنگ از بین آن همه نواها و کلامها...

موسیقی سهم زیادی از زمان را در زندگی من به خود اختصاص داده...همیشه آرزو داشتم به جای تحصیل در رشته فنی یک موسیقیدان می شدم..ولی گمان کنم مقداری دیر شده و دیگر فقط باید به شنیدن بسنده کنم...روزمرگی فرصتی را برای جستجو و دستیابی به آرزوهای دیرین باقی نگذاشته..و اگر فرصتی نیز باشد شرایط آن نیست(بهانه)..

شاید از همه نوع موزیک لذت نبرم ولی سعی میکنم همه را بشنوم(به جز رپ و تکنو و ترانس ) زیرا موسیقی را عاملی جهت شناخت بهتر فرهنگها می دانم،از آن جهت که باورهای فرهنگی و اعتقادی هر قوم در موسیقیشان تجلی می یابد...

از نظر سبک شناسی بنده موسیقی را در سبکهای JAZZ و BLUSE و ROCK و CLASSIC  می پسندم..

 

گروههای مورد علاقه:

PINK FLOYD__Jimi Hendrix__Eric Clapton__Eric Johnson_

Bob Dylan__Ozzy Osbourne__Black Sabbath__Fleet Wood Mac__

Guns n roses__Mark Knopfler__Cold Play__Chuck Berry__Scorpions__Stevie Ray Vaughan__Joe Satriani__B.B.King__The Rolling Stones__Bryan Adams

 

ناگفته نماند،به موسیقی فولکلور و محلی شهر خودم یعنی موسیقی بندرعباسی نیز بسیار علاقه مندم و همیشه از شنیدن صدای محمد روهنده و مرحوم ناصر عبدالهی و زنده یاد ابراهیم منصفی لذت برده ام...و از بین خواننده های عرب کارهای  حسین الجسمی را دوست دارم که بسیار زیبا و تکنیکی می خواند...

 

و اما Top 7 :

 

1_ آهنگ shine on you crazy diamond       اثر pinkfloyd

2_آهنگ high hopes                                    اثر  pinkfloyd

3_آهنگ little wing                                      اثر  jimi Hendrix

4_آهنگ konckin on heavens door             اثر  bob Dylan  (با اجرای گانزن رزز)

5_آهنگ roud mood                                     اثر   stevie ray Vaughan

6_آهنگ layla                                              اثر   eric clapton

7_آهنگ  sweet child omine                        اثر  guns n roses

 

انتخاب این هفت آهنگ از بین یک دنیا موسیقی زیبا کار بسیار دشواری بود..و برای تمام آهنگهای که دوستشان داشتم ولی به دلیل محدودیت در معرفی تعداد آهنگها نتوانستم نامی از آنها ببرم کمی عذاب وجدان دارم..

 

در نهایت از لطف و عنایت سرکار خانم بانوی کنگی نهایت قدر دانی و سپاس را دارم که بنده را به این بازی فراخوانده و فرصتی را ایجاد کردند تا بتوانم علایقم را در این دنیای مجاز ثبت کنم..

 

 

پی نوشت : به دلیل کمیاب شدن دوست ، در فرصت مناسبتری از هفت نفر دعوت به عمل می آورم..

جبر و اختیار

یکی از پیچیده ترین مباحث فلسفی که بسیاری از اندیشمندان دنیا بر سر آن جدلها رانده اند،بحث جبر و اختیار است.موضوعی که هر گروه بر اساس عقیده خود مبنی بر مجبور یا مختار بودن انسان،مکاتب فلسفی ایجاد و به تبع آن،رفتار و عملکردهای خویش را توجیه نموده اند...گروهی از فلاسفه از قانون علیت،و گروهی بر اساس اصل پیش بینی پذیر بودن پدیده های جبری سعی بر توجیه این مقوله داشته اند لیکن همه گروهها به نحوی به بیراهه رفته و عاجز از تشریح بی خطای این مقوله شده اند...شرح جزئیات مکاتب فلسفی از حوصله این نوشته خارج است اما تلاش می کنیم مسئله را به صورت خلاصه، ساده و قابل هضم بیان نماییم...

 

جبر تکوینی:

می دانیم آب در شرایط خاص واستاندارد آزمایشگاهی در دمای صد درجه به جوش می آید و می دانیم در اثر جریان الکتریسیته به دو عنصر اولیه خود تجزیه می شود..و یا اینکه اجسام تیره نور بیشتری به نسبت اجسام روشن جذب کرده و زودتر گرم می شوند..به عبارتی رابطه های فیزیکی،شیمیایی،زیستی،اجتماعی و ...که به صورت لا یتغیر در درون هر ماده است را جبر تکوینی یا همان "سنت ثابت الهی" می نامیم..که این روابط و فرمولها به هیچ وجه قابل تغییر نیستند و اراده ما نمی تواند تاثیری بر این فرمولها و قوانین بگذارد..یعنی جبرا باید این قوانین را بپذیریم...

جبر سببی:

نوعی جبر است که به واسطه سببی مثل احتیاج و یا فایده بیشتر بردن و یا فهمیدن چیزی،ما را به اختیار کردن چیزی مجبور می نماید.مثلا گرگ را احتیاج و گرسنگی مجبورش می کند که گوسفندی را بدرد و تاجر را بیشتر فایده گرفتن و ثروتمند شدن مجبور می کند تا تجارتی را به خود اختصاص دهد و مرد دانشمند را فهمیدن اسرار طبیعت و کشف خواص و آثار مجهوله اشیا مجبور می نماید که به اختیار،در پی تجربیات مختلف برود...اینکه می گوییم به اختیار زیر بار جبر سببی می رود آن است که می تواند زیر بار نرود و طرف عکس آن را انتخاب کند ولی از آنجاییکه حیوان و انسان همیشه سود خود را خواهانند،زیر بار اجبار سببی نرفتن،و راه دیگری اختیار کردن برای آنها زیان دارد، و با داشتن اختیار خود را مجبور به انجام جبر سببی می نمایند..

پس جبر سببی جبریست که با اختیار صورت می گیرد..

 

عقاید جبریه:

جبریه به کسانی می گویند که معتقدند انسان از خود هیچ اختیاری ندارد و این اختیار ظاهری نیز نوعی توهم است و در نهایت انسان مجبور به انجام کاریست که از پیش برای او تعیین شده و هر اتفاقی را "قسمت" می دانند و قائل به انجام جبری انسانها به آن قسمت هستند که دلایل آنها نیز بدین صورت است:

1_شانس و اقبال دلیل بر جبر است:این افراد معتقدند سلطنت و دارایی از آن خداست و دارایی و نداری نیز از پروردگار است،دستی که در گوش نیز سیلی می زند نیز دست خدا می باشد...چه بسا افراد بد شانس با زحمات فراوان کار و کوشش نمودند و به مقصود نرسیدند و اشخاص بی عار و بی کار از ثروت و مال بسیار برخوردار شدند ..و دلایلی از این قبیل...

2_دانش خدا دلیل بر جبر است:جبریها می گویند پروردگار جهان همه چیز را می

داندو دانش خدا دلیل بر جبر است،زیرا اگر من اختیار کار دیگری کنم دانایی پروردگار که از پیش به این کار قرار گرفته بود به نادانی بدل خواهد شد...چنانچه خیام گفته است:

           می، خوردن من حق ز ازل میدانست      گر می ،نخورم علم خدا جهل بود

3_خواست خدا دلیل بر جبر است:گروهی دیگر از این فرقه گفته اند کارهای بشر را یا خداوند می خواهد بشود ،یا نمی خواهد...اگر بخواهد،خواهد شد و اگر نخواهد،نخواهد شد..پس اختیار بشر در کار بی معناست..

 

گروه دیگری از جبریه اعتقاد به تناسخ ارواح دارند.به عقیده ایشان اگر انسان در دنیا بدی کند بعد از مرگش روحش در یک موجودی پست تر حلول کرده و زجر می کشد تا در حیات بعدی در جسمی دیگر برود.و اگر انسان خوبی باشد به قالب انسان دیگر می رود و یا کمتر قالب عوض می کند و خوب که پاک شد از تمام قالب ها راحت و در قرب خداوند جا می گیرد..این عقیده  تناسخ،عقاید و افکار ادیان هندی بالاخص دین برهمایی و بودایی است که به وضوح می شود آن را دید...بودا نیز در پی نیافتن پاسخی منطقی برای پیش آمدها ،آن را به زندگی و اعمال پیشین این روح، در قالب قبلی نسبت داد و زندگی حال را عواقب زندگی پیشین دانست...که بعد ها،مانی، این پیامبر بابلی نیز تحت تاثیر اعتقادات بودایی ،عقیده تناسخ ارواح را در قالبهای مختلف،و در زندگی های پی در پی،برای پالایش روح مطرح کرد..

جبریون مادی:جبریون مادی کسانی هستند که به خدای دانا و مقتدر برای جهان اعتقادی ندارند.اینان تمام حوادث بشری و غیر بشری را مربوط به جبر تکوینی و جبر سببی دانسته و همه حوادث را معلول عللی دیگر می دانند...

 

عقاید اختیاریه:

گروهی بر این باورند که زمام تمام امور در دنیا در دست خودمان است و انسان هر اراده ای را می تواند به فعلیت برساند..از نظر ایشان هیچ عاملی نیست که بتواند سد راه انسان شود و آدمی از هر لحاظ قدرت بلامنازع گیتی است.بعضی از آنان پدیده های متافیزیک دنیا(از جمله هیپنوتیزم،تله پاتی،معجزه،و...) را منکرند و اگر ببینند،می گویند این قضایا را اصلی است که ما نمی دانیم...اختیاریه در مورد حوادث خارج از اختیار انسان،علل طبیعی و سببی را عامل اصلی می دانند..بنا بر این منکر جبر سببی و تکوینی نیستند،فقط دست خدا را در کارها بسته می دانند..مگر آنهایی از اختیاریه که اختیار خدا را هم همراه اختیار بشر شرح می دهند ...

 

و اما....

زندگی انسان از جهتی جبری است،نه جبر اصطلاحی مستقیم و از جهتی دیگر اختیار کامل می باشد و به ندرت جبر مستقیم خداوندی که اصطلاح جبریون است در جهان و یا در اعمال انسان مشهود می گردد..

تجربه می گوید بشر به کار اندازنده بسیاری از آثار و خواص موجودات است و جبر تکوینی خدا بوسیله اختیار و اراده بشر و کمی از موجودات دیگر ظهور پیدا می کند و به هر طریق که قوانین طبیعی یعنی فرمان ازلی خداوند به انسان اجازه داده می تواند کار نماید..مثلا می تواند موافق قوانین طبیعی که برای پیمودن آسمانها برای وی گذاشته شده،اگر آن قوانین را بیابد به آسمان برود..یعنی در جستجو کردن و نکردن برای یافتن قوانین طبیعی و یا بکار انداختن و فایده یا ضرر گرفتن از آثار و خواص نهاده شده در اشیا،آدمیان مختارند..ولی برای بردن هر سود و زیان  و رسیدن به مقصود مجبورند تابع فرمان ازلی خدا یا همان سنت ثابت الهی که قوانین بین اشیا و طبیعت و اجتماع و .. است باشند و به هر راهیکه قوانین طبیعی دستور می دهد بروند.بنا بر این در عین داشتن اختیار مجبورند از جبر تکوین اطاعت نمایند..

باز تجربه می گوید انسان همیشه نمی تواند چیزی را که اختیار کرده به مقصود برساند،اگر چه قانون طبیعی هم اجازه بدهد..بلکه یکطور اجباری دیگر بر اختیار او غلبه خواهد کرد و آن اجباری است که از اختیار صاحب اختیار قوی تر است..مثلا اگر قصد دیدار از کسی را کرده باشید ولی وی نیز قبلا اختیار به رفتن جای دیگر کرده باشد،اختیار شخص اول، اختیار شما را به اجبار تبدیل کرده..یعنی اجباری از اختیار دیگری....و نیز ممکن است هر دو طرف مستعد برای انجام یک کاری باشند و حتی موعدی هم برای دیدار خود قرار دهند،ولی برای یکی از آنها مانعی پیش آید،مثلا تصادف کند ، و نتوانند به مقصود خود برسند..که این اجبارها اجبار جبری هستند...محیط،آب و هوا،جغرافیا و ... نیز ممکن است ما را متحمل اجباری بکنند ولی انسان با اختیار قوی تر از آنها می تواند بر آنها فائق آید(این است کشمکش بین جبرها و اختیارها که انسان باید برای زیستن همواره در حال نزاع با آنها باشد،و سراسر زندگی بشر را نوعی نزاع اشباع کرده که ما به آن عادت کرده و زکام آن شده ایم و کمتر رنگ و بوی آن را حس می کنیم)...بطور کلی تمام اینها سببهایی هستند که برای اختیار کردن کاری و یا جلوگیری از اختیاراتی از انسان تمام اینها را می توان اجبار سببی گفت که با بودن اختیار در انسان مباینت ندارد..

 

با این اوصاف انسان هم مختار و هم مجبور است.انسان در چهارچوب و حدود اجبارات تکوینی یا سنت های ثابت می تواند اقدام به اختیار کند و می تواند با تلاش و کوشش بر اجبارات سببی فائق آید. بشر هیچگاه نمی تواند در شرایط استاندارد آزمایشگاهی آب را در 20 درجه سانی گراد به جوش بیاورد.زیرا دستور ازلی حکم بر رابطه ای بین مولکولهای آب دارد که در 100 درجه سانتی گراد بجوشد.انسان فقط می تواند با کشف این روابط از آنها به نفع یا ضرر خود استفاده کند. .(مثال آب نمونه ای ساده است که باید برای همه موارد تعمیم داده شود)

 پس باید با تلاش و تحقیق و مطالعه،روابط و فرمولهای جبری و لا یتغیر را شناخت و با اختیار از آنها به دلخواه خود استفاده کرد...

 

 

پی نوشت:این نوشته خلاصه و چکیده ای از تحقیقات بنده در زمینه جبر و اختیار از کتب مختلف و همچنین زائیده های ذهنی خودم میباشد و از دوستان گرامی خواهشمندم جهت تکمیل مطالعات، بنده را از نکته نظرات و نقدهایتان،در مورد این مبحث محروم ننمایید.